کد مطلب:149382 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:119

حوادث و اینکه چطور شد امت پیغمبر به قتل فرزند پیغمبر اقدام کردند
در تاریخ، حوادث بی نظیر و حیرت آوری پیدا شده كه در مقام توجیه علل و


مجاری آنها ممكن است بعضی دچار اشكال شوند. از آن جمله است موضوع پیشرفت سریع اسلام و زیر نفوذ قرار دادن آراء و معتقدات زمان (لیظهره علی الدین كله) [1] و از آن جمله است حادثه ی حركت و قیام امام حسین علیه السلام.

امام حسین علیه السلام را قریب و بعید و خویش و بیگانه منع می كردند و راه بیان خودشان را ذكر می كردند (بی وفایی و غدر مردم كوفه). عجیب این است كه امام منطق آنها را رد نمی كرد ولی از كلمات جوابیه و مخصوصا خطابه های مكه و كربلا و بین راه معلوم می شود كه امام حسین علیه السلام منطقی داشته وسیعتر از آن منطقهای محدود. آن منطقها بر محور حفظ جان و فرزندان و سلامت دور می زد و منطق امام بر حفظ دین و ایمان و عقیده. امام در جواب نصیحت مروان فرمود: «و علی الاسلام السلام اذ قد بلیت الامة براع مثل یزید» [2] .

روی كار آمدن معاویه و یزید و تجهیز آنها نیروی اسلام را علیه علی بن ابیطالب علیه السلام و حسین بن علی علیه السلام با آنكه آن مردم از دین برنگشته بودند، یكی از حوادث معماوش صدر اسلام است.

در اینجا دو مطلب را باید مورد بحث قرار دهیم تا بتوانیم به ماهیت و هدف و علت حادثه ی قیام حسینی پی ببریم: یكی علت مبارزه ی شدید امویان كه در رأس آنها ابوسفیان بود با اسلام و قرآن، و دیگر علت موفقیت آنها برای در دست گرفتن حكومت اسلامی.

اما [مطلب] اول، دو علت داشت: یكی رقابت نژادی كه در نسل متوالی متراكم شده بود، دوم تباین قوانین اسلامی با نظام زندگی اجتماعی رؤسای قریش مخصوصا امویها كه اسلام بر هم زننده ی آن زندگانی بود و قرآن این را اصلی كلی می داند. در سوره ی سبأ می فرماید: «و ما ارسلنا فی قریة من نذیر الا قال مترفوها...» [3] در سوره های زخرف، واقعه، مؤمنون و هود نیز مطلب هست. گذشته از همه ی اینها مزاج و طینت آنها طینتی منفعت پرست و مادی بود و در این گونه مزاجهای روحی تعلیمات الهی و ربانی اثر ندارد و این ربطی به باهوشی و بی هوشی آنها ندارد. كسی به تعلیمات الهی اذعان پیدا می كند كه در وجود خودش پرتوی از شرافت و علو نفس و


بزرگواری موجود باشد، نوری و حیاتی و هدایتی در خمیره ی خودش موجود باشد («لینذر من كان حیا» [4] ، «انما تنذر من اتبع الذكر» [5] ، «و ننزل من القرآن ما هو شفاء و رحمة للمؤمنین» [6] «لیمیز الله الخبیث من الطیب») [7] این مطلب خود یك اصل بزرگی است. داستان ابوسفیان و عباس و گفتن «لقد صار ملك ابن اخیك عظیما.»، ایضا قصه ی «بالله غلبتك یا اباسفیان!» ایضا قصه ی «تلقفوها تلقف الكرة» همگی دلیل كور باطنی ابوسفیان است.

اما اینكه چگونه شد كه حزب اموی كه در [دوره ی] اسلام به صورت حزبی فعال و مدیر در آمدند، بر حكومت اسلامی مسلط شدند؟

مقدمتا این مطلب را باید بگوییم كه یك جامعه ی نوساز و نوبنیاد نمی تواند یكدست و یكنواخت باشد، هر اندازه عامل وحدت آنها قوی باشد [8] جامعه ی نوبنیاد و تازه ساز اسلامی هر چند در زیر لوای توحید و پرچم «لا اله الا الله» وحدت نیرومندی پیدا كرده بود و اختلاف رنگها و شكلها را به صورت معجزآسایی از بین برده بود، در عین حال طبیعی است كه مردم مختلفی كه از نژادهای مختلف و عناصر مختلف و با طبایع و عادات و اخلاق و آداب و عقاید گوناگونی پرورش پیدا كرده بودند، همه ی افراد در استعداد قبول مسائل دینی و پذیرش تربیت دینی یكسان نیستند؛ یكی قوی الایمان است و یكی ضعیف الایمان و یكی در شك و كفر و الحاد باطنی بسر می برد، و به همین دلیل اداره ی همچو جمعیتی بر اساس اسلامی تا سالها بلكه قرنها و آنها را تحت یك رژیم معین قرار دادن كار آسانی نیست. [9] .


خود قرآن به وجود منافقین كه پارازیت می دادند و می گفتند: «غر هؤلاء دینهم» [10] و می گفتند: «انؤمن كما امن السفهاء» [11] اعتراف دارد، و از اهتمام زیاد قرآن به منعكس كردن قضایای منافقین معلوم می شود قرآن می خواهد مسلمین را از خطر مهمی پرهیز دهد. [12] .

عبدالله بن سلول، رأس و رئیس منافقین مدینه بود. قرآن از «مؤلفة قلوبهم» نام می برد، كسانی كه خواه ناخواه جزء اجتماع اسلامی شده اند و باید از آنها نگاهداری كرد و مقداری از بودجه ی عمومی زكوات و صدقات را به آنها داد تا تدریجا ایمان در آنها قوت بگیرد و یا لااقل در نسلهای بعدی، اسلام واقعی پیدا شود ولی نباید آنها را در كارهای حساس دخالت داد. پیغمبر صلی الله علیه و آله خلق كریم خود را از حدی دریغ نمی داشت حتی از منافقین و مؤلفة قلوبهم، ولی روش محتاطانه ی خود را از دست نمی داد. تا پیغمبر زنده بود، امویهای ضعفاء الایمان و مؤلفة القلوب و یا منافق جای پایی پیدا نكردند ولی مع الاسف بعد از پیغمبر تدریجا پستهای حساس را اشغال كردند، مخصوصا در زمان عثمان. مروان و پدرش كه طرید [13] رسول الله بودند، در زمان عثمان عودت داده شدند و حال آنكه دو خلیفه ی پیشین شفاعت عثمان را برای برگرداندن آنها به مدینه قبول نكردند، و همان مروان سبب اصلی فتنه ها و قتل عثمان شد.

امویها بعد از حكومت عثمان، بر بیت المال و مناصب دست یافتند؛ دو عامل ثروت و مناصب را در دست گرفتند، فقط یك عامل قوی و نیرومند را كسر داشتند كه دیانت بود. بعد از قتل عثمان، معاویه با یك طراری و زبردستی عجیبی بر این عامل هم دست یافت و آن را هم استخدام كرد و اینجا بود كه توانست سپاهی به نام دین و با نیروی دین علیه شخصی مانند علی بن ابیطالب علیه السلام تجهیز كند. معاویه بعدها در زمان خلافتش با اجیر كردن روحانیون امثال ابوهریره كاملا عامل روحانیت را علاوه بر عامل دیانت استخدام كرد و این اعتبار چهار عامل شد: عامل سیاست و پستهای سیاسی، عامل ثروت، عامل دیانت، عامل روحانیت و طبقه ی روحانیین.

حیف و میل كردن بیت المال و دست به دست كردن مناصب به وسیله ی امویها در


عهد عثمان موجب نارضایتی عمومی شد، چه آنها كه اهل دنیا بودند و چه آنها كه اهل دین بودند. اهل دنیا بر دنیای خود نگران بودند و نمی توانستند ببینند كه می خورند حریفان و آنها نظاره كنند، و اهل دین كه می دیدند اصول اجتماعی اسلام دارد از بین می رود. این است كه می بینیم مثلا هم عمرو عاص و زبیر مخالف بودند و هم ابوذر و عمار. عمرو عاص گفت: بر هیچ چوپانی نگذشتم مگر آنكه او را بر قتل عثمان تحریك كردم، و وقتی كه خبر قتل عثمان را شنید گفت: «انا ابو عبدالله ما حككت قرحة الا ادمیتها» [14] علی علیه السلام به زبیر در جمل فرمود: «لعن الله اولانا بقتل عثمان» [15] .

علی علیه السلام همان طور كه با سایر خلفا رفتار می كرد، با عثمان رفتار می كرد؛ از نصیحت و خیرخواهی عموم دریغ نمی كرد؛ در وقتی كه عثمان محصور بود، هم راه صلاح را به او نشان داد و هم به او آب و آذوقه رساند. ولی معاویه با نیروی عظیم خودش در شام بود و از فتنه و مقدمات و نتایج فتنه هم آگاه بود، و عثمان هم از او استمداد كرد و او قادر بود انقلابیون را تار و مار كند [16] ولی فكر كرد از كشته ی عثمان بیش از زنده ی عثمان می تواند بهره برداری كند؛ نشست تا خبر قتل عثمان رسید، آن وقت فریاد وا عثماناه را بلند كرد، پیراهن عثمان را بر چوب كرد و بر منبر گریه كرد و اشكها از مردم گرفت و این آیه ی قرآن را شعار قرار داد: «و من قتل مظلوما فقد جعلنا لولیه سلطانا» [17] صدها هزار نفر دعوت او را برای خونخواهی خلیفه ی مظلوم اجابت كردند. اینجا بود كه توانست عامل دیانت را هم به عامل ثروت و منصب اضافه كند [18] و تمام قوا


را در قسمت مهمی از كشور اسلامی در دست بگیرد. این بود سر تسلط معاویه بر دستگاه خلافت و روحانیت اسلامی كه در این امر چند چیز دخالت داشت: اول ذكاء و فطانت خود آنها، دوم سوء سیاست و تدبیر خلفا كه به اینها راه دادند، سوم جهالت و نادانی و بساطت مردم [19] .

معاویه و امویها برای محو دو اصل از اصول اسلامی كوشش بسیار كردند: یكی امتیاز نژادی كه عرب را بر عجم [ترجیح دادند] و دیگر ایجاد فاصله ی طبقاتی كه بعضی مانند عبدالرحمن بن عوف و زبیر صاحب آلاف الوف شدند و بعضی فقیر و صعلوك باقی ماندند. بی جهت نیست كه علی علیه السلام می فرماید: «... ان لا یقاروا علی كظة ظالم و لا سغب مظلوم» [20] و یا می فرماید: «الا و ان بلیتكم قد عادت كهیئتها یوم بعث الله نبیه» [21] .


[1] فتح / 28.

[2] مقتل الحسين مقرم، ص 146.

[3] سبأ / 34.

[4] يس / 70.

[5] يس / 11.

[6] اسراء / 82.

[7] انفال /37.

[8] و آيا از همين جا نمي توان گفت كه بهتر اين بود كه شتاب نمي شد و به فتوحات پرداخته نمي شد، صبر مي شد به طور طبيعي اسلام از ديوارها نفوذ كند؟ اثر اين شتابزدگي همين شكافها و اختلافهايي است كه هست. پيغمبر هم اصلا وصيت نكرد كه بعد از من فتوحات كنيد، با آنكه انواع وصيتها كرد. در ذائقه ها فتوحات، شيرين است اما معلوم نيست در مورد تصويب عقل باشد. هيچ معلوم نيست كه علي عليه السلام اگر خليفه مي شد اين فتوحات را تصويب مي كرد، همان طوري كه بعد از حكومت به اصلاح داخل پرداخت، و بعلاوه همين فتوحات منشأ فساد اخلاق اعراب شد. پس اين عجله از طرفي جامعه اي نامتجانس درست كرد و از طرفي جنس اعراب را فاسد كرد.

[9] رجوع شود به تطور عقايد ملل گوستاولوبون. وي تغيير روحيه را خيلي تدريجي و بطي مي داند.

[10] انفال / 49.

[11] بقره / 13.

[12] از شجاعتهاي قرآن يكي منعكس كردن منطق مخالفين از كفار و منافقين است، و زياد هم هست.

[13] [مطرود، رانده شده.].

[14] [من ابو عبدالله هستم. هيچ زخمي را نخراشيدم جز اينكه خونش انداختم.].

[15] [خدا لعنت كند آن كس از ما را كه به قتل عثمان اولويت دارد.].

[16] در جلد 3 نهج البلاغه، ص 200، نامه به معاويه، مي نويسد: «فأما اكثارك الحجاج في عثمان و قتلته فانك انما نصرت عثمان حيث كان النصر لك و خذلته حيث كان النصر له [و اما جدال بسيار و پر گفتن تو درباره ي عثمان و كشندگان او؛ تو عثمان را هنگامي ياري كردي كه به نفع خودت بود و هنگامي كه براي او سودمند بود او را ياري نكردي.] در اين جمله ها سياست معاويه خوب روشن شده.

[17] اسراء / 33.

[18] و به عبارت ديگر قدرت ديانت را هم بر قدرت سياست و ثروت بيافزايد و مردم را يعني پيروان علي عليه السلام را، هم تحت فشار ماديات قرار دهد و هم تحت فشار معنويات. خطرناكترين موقعها آن وقتي است كه اين دو قدرت يعني قدرت ماده و معني دست به دست يكديگر داده و بخواهد بر سر ملتي فرود آيد. البته ديانت به خودي [خود] همواره دفاع از مظلوم است ولي امان از وقتي كه در اثر جهالت مردم و خيانت اولياي امور يعني جهالت متنسكين و خيانت متهتكين، دين ابزار سياست واقع شود. امان از وقتي كه دين ابزار سياست واقع شود!

[19] از اينجا معلوم مي شود كه مردم آن وقت صلاحيت نداشتند كه خليفه يعني ولي امر را انتخاب كنند و فرضا قبول كنيم كه اصل حكومت اسلامي بر انتخاب است نه بر انتصاب، در آن روزها و بلكه تا سالها و قرنها مي بايست كه حاكم انتصابي باشد. در هر جاي دنيا كه مردم لياقت آزادي و دخالت در تعيين قوه ي حاكمه را نداشته باشند، نبايد به آنها آزادي داد ولي كي آزادي را از آنها بگيرد؟ همانهايي كه از ترس انتخاب آنها نبايد مردم آزادي داشته باشند؟! نه، بلكه مقام نبوت. در آن زمان، جهل و عدم صلاحيت سبب شد كه امويها از هوش و دهاء خود استفاده كردند. علي عليه السلام، هم مجسمه ي عدالت بود و هم مجسمه ي هوشياري و پيش بيني. فتنه ي اموي [را] كه زير پرده بود و رنگ اسلامي داشت. علي عليه السلام كاملا پيش بيني كرد و به مردم گفت ولي كسي كه معناي كلمه او را درك كند وجود نداشت.

[20] نهج البلاغه، خطبه ي 3.

[21] [نهج البلاغه، خطبه ي 16. هان كه گرفتاري و مشكلات شما بازگشته همانند روزي كه خداوند پيامبرش را برانگيخت.].